دیروز کلافه شدم، زدم از خونه بیرون، دیگه بدنم نمیکشید این خود قرنطینگی رو تحمل کنم. دروغ چرا، اونقدرها هم یاغی نبودم که برم جای شلوغ، بسنده کردم به جاهای خلوت تری که احتمال دادم کرونا جان در رفت و آمد نباشه یه وقت سد راه مبارکش شم. به نظرم فرستاده مستقیم چار داروینِ، این هیولایِ ملوس! ماموریت داره تا فقط ضعیف تر هارو از بین ببره، ای کاش میشد فقط به ژن برترها حمله کنه. آخه ضعیف جماعت چی مونده واسش که تو میخوای به همونم حمله کنی لعنتی؟ وا بده. خدا زده، تو نزن دیگه رفیق. تو راه همینجوری که داشتم میرفتم، از دم یه فست فودی رد شدم. آخخخخخ، بوی مسخ کننده پنیر پیتزا و آویشن همونجا نگه ام داشت. یه نیم نگاه ریزی انداختم داخل مغازه، جز یه نفر پشت دخل هیچکس دیگه ای نبود. بنده خدا، حواسش نبود که دارم از پشت شیشه نگاهش میکنم. خیلی نرم دستکش هاشو در آورد، انگشت سبابه اشو تا دو سوم کرد تو دماغش، نمیدونم چی پیدا کرد اون تو که یکم نگه داشت. بعد خیلی آروم درش آورد که مجرای تنفسی اش آسیب نبینه. گلوله رو یه جا همونجاها پرتاب کرد، و به دلیل اعتقادی که به حفظ بهداشت در زمان کرونا داشت دستکش رو دوباره دستش کرد و با الکل رو سطح میز جلوش رو کلی ضد عفونی کرد.
سیر شدم، شایدم سیر بودم از اول. باید به قرنطینه ام بر میگشتم.
امیرعلی مهاجری/ اسفند 98/ النظافت من الایمان
فیلم کوتاه غزل / راه یافته به جشنواره First time Filmmaker بریتانیا
تو ,رو ,یه ,کرونا ,فقط ,ضعیف ,در زمان ,امیرعلی مهاجری ,دماغش، نمیدونم ,تو دماغش، ,چی پیدا
درباره این سایت